عطسه کن

«من عاشق بویِ گازهای گل‌خانه‌ای‌ام.»  -سارا پیلین

من به این سیاست‌مدار حسودی‌ام می‌شود؛ می‌فهمم حتما یک مشکلی در این‌هایی که می‌بینم، یا شاید خودم، هست که نمی‌توانند از لذتِ قربانی بودن دست بکشند. خب تکلیفت را خوب مشخص کن. اگر روزی با این گازهای گل‌خانه‌ای به سرفه‌ افتادی، جار نزن که رد دستانی روی گلویت مانده‌، آه ببینید چقدر نفس کشیدن برایم مشکل است، برایم دل بسوزانید و نفس مصنوعی لطفا. و قطعا! 
من خودم را جزء انسان‌هایی نمی‌دانم که لذتی این‌چنینی در او عادی باشد، واقعیتش دیگرانی را هم نمی‌دانستم اما زندگی کردن در میان معیارهایی که مداما در گوش تو فریاد می‌زنند بیشتر دیده شو، متوسط نباش، بدرخش حتی اگر قرار است به قعر بروی، برو اما متوسط نباش، اما دیده شو، ریشه این ترس را که قرار است در یک نُرمِ خارق‌العاده زندگی کنیم روز به روز بیشتر در من می‌دواند. جایی که در آن انسان‌ها تلاش می‌کنند معمولی نباشند نه چون می‌خواهند در یک ویژگی متعالی پیشرفت کنند، بلکه چون معمولی‌ها دیده نمی‌شوند. جایی که ترجیح می‌دهی در آن در قعر باشی و از قربانی بودن لذت ببری، اما خب مهم این است: این هم نوعی از خارق‌العادگی‌ست. این جهان لیبرالی‌ست، جایی که ترین‌ها حرف می‌زنند؛ جایی که بدترین باش، اصلا بگذار برایت دل‌بسوزانند اما خفتِ معمولی بودن را نکش.

خارق‌العاده بودن محشرست، می‌دانم. اما ادم‌های خارق‌العاده، خارق‌العاده می‌شوند نه چون از متوسط بودن خسته‌اند، چون در مسیر طلبیدن و خواستن آن‌چنان تشنه‌اند که تا خارق‌العادگی پیش می‌روند.از ندانستن‌ها خسته‌اند، از کافی نبودنِ آن ویژگی متعالی، چشم باز می‌کنند می‌بینند خارق‌العاده‌اند اما ذاتِ بشر، هیچ حواسش نیست که خارق‌العاده شده، چون مسیری که او را به این‌جا آورده عطش فضیلتی بوده و آن‌چنان غرق در آن است که هنوز هم نمی‌فهمد، باز هم می‌خواهد. از من بپرسی، این سعادت است. رفیق، همین قدم‌های نرسیده سعادتند. یک چیز را در این سال‌ها خوب فهمیده‌ام، این‌که راس تلاش‌هایت خارق‌العادگی باشد جز ابتذال چیزی بار نمی‌آورد. به خودت می‌آیی می‌بینی حتی خودت را هم نمی‌توانی بشناسی، نمی‌فهمی دنبال چه بوده‌ای که الان اینجایی. راستش فکر می‌کنم متوسط نبودن بیش‌تر یک نتیجه جانبی است تا یک هدف. حالا رفیق، تو هیچ فهمیدنی نمی‌خواهی، تو فقط متوسط نبودن می‌خواهی. خب باقی‌اش را تو دیگر خود حدیث مفصل بخوان...

اصلا نیامده بودم این حرف‌ها را بزنم، قسم می‌خورم. آمده بودم بگویم ببین زن سیاست‌مدار امریکایی ما عاشق چه چیزی‌ست، بعدش به این فکر کردم که آدمی عاشق یک هیولا باشد بهتر است تا از قربانی هیولا بودن لذت ببرد. رفیق دیر بجنبی خاک و کثافت زندگی‌ات را می‌گیرد.چشم باز می‌کنی می‌بینی در دانشگاهی هستی که آدم‌ها از فرطِ تلاش برای متوسط نبودن دست به هر لودگی می‌زنند. خلاصه رفیق، گستاخی‌هایم را ببخش، بقول زویی « در این دنیا باید شانس بیاوری عطسه کنی.»، فقط خواستم بگویم عطسه کن رفیق. عطسه کن.

+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۰ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۲۳:۵۲ توسط بزمچه | نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
تلاشی برای نجات آخرین تکه از هم‌ گسیخته.