شانه هایم لرزید. پاهایم سست شد. چیزی در دلم وُول می خورد و هی چنگ مینداخت به گلویم. صدای دختر بچه ای که قسم های نوجوانیمان را نجوا می کرد و تکه موهایی که لای یک دفتر آبی رنگ خشک شده بودند. آنجا دشت خدایان بود، همان منجلابی که سال ها پیش جسم من دفن شد در عمیقش. زیر آفتابی که رنگ خاطره می پاشید به چشم هایمان. طفره رفتن چه سودی داشت وقتی روح پر شده بود از ترک لب های داغمان که کابوس بوسه های غریبه می بینند؟ زیر نور ماهِ تب داری که زنجره را فراموش کرده بود تا همین امشب که صدایش را باد مشت مشت برای ماه برد. و این تب ترس است. تب تکرار تب های مداوم . تجربه چه حجم عظیمی از غبار بر دلهایمان می گذارد.
درباره من
تلاشی برای نجات آخرین تکه از هم گسیخته.
آخرین مطالب
آرشیو مطالب
-
آبان ۱۴۰۲ ( ۱ )
-
بهمن ۱۴۰۱ ( ۱ )
-
مهر ۱۴۰۰ ( ۳ )
-
تیر ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
خرداد ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۴۰۰ ( ۲ )
-
فروردين ۱۴۰۰ ( ۱ )
-
اسفند ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
آبان ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
مهر ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
خرداد ۱۳۹۹ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۹ ( ۳ )
-
فروردين ۱۳۹۹ ( ۵ )
-
اسفند ۱۳۹۸ ( ۴ )
-
شهریور ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
مرداد ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
تیر ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
فروردين ۱۳۹۸ ( ۱ )
-
اسفند ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
مهر ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
شهریور ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
مرداد ۱۳۹۷ ( ۲ )
-
خرداد ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
فروردين ۱۳۹۷ ( ۱ )
-
اسفند ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
آذر ۱۳۹۶ ( ۲ )
-
آبان ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
مهر ۱۳۹۶ ( ۲ )
-
شهریور ۱۳۹۶ ( ۲ )
-
مرداد ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
تیر ۱۳۹۶ ( ۱ )
-
خرداد ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۶ ( ۳ )
-
فروردين ۱۳۹۶ ( ۶ )
-
اسفند ۱۳۹۵ ( ۶ )
-
دی ۱۳۹۵ ( ۱ )
-
شهریور ۱۳۹۵ ( ۱ )
-
تیر ۱۳۹۵ ( ۱ )
-
خرداد ۱۳۹۵ ( ۱ )
-
ارديبهشت ۱۳۹۵ ( ۱ )
-
اسفند ۱۳۹۴ ( ۱ )
-
بهمن ۱۳۹۴ ( ۱ )
-
دی ۱۳۹۴ ( ۱ )
-
آذر ۱۳۹۴ ( ۴ )
-
آبان ۱۳۹۴ ( ۱ )