دوپارگی

- من رو ببخشید اگر برای رعایت کردن ریزه های نگارشی کهن سالم-

 

پولس پیامبر در نامه‌ش به رومیان از نزاعی که در درونش جریان داره میگه: «میخواهم اما نمیتوانم» و این نزاع رو از اساسی ترین چالش های زندگی مومنان به ادیان قدسی میدونه. مومنانی که روزی در چند وعده یادآور حضور خدا در همه ابعاد زندگیشون، همیشه و اکنون، اینجا و هرجا میشن. دستورات را به خوبی میدونن، از چه چیز منع و به چه چیز هدایت شده‌ن. مثل کودکی معصوم در مسیر رضایت الهی می خرامن و دوست دارن زندگی شون ذره ای از چارچوب مشخص شده بیرون نزنه. اما، چی میشه که این موجود عاشق گاهی میلغزه، شیطون تو جلدش میره و میزنه جاده خاکی؟ پولس از کشمکش پیوسته مومنان بین معصیت و اطاعت به خوبی باخبر بود و تو نامه‌‌ش به رومیان میگه «دین خود عامل معصیت است.» زمانی که من رو با فضیلت آشنا میکنه، در جایی قرارم میده که چشم انداز پررنگ‌تری از معصیت داره. تا زمانی که اون فضیلت رو نشناسم، رذیلتش رو هم نمیشناسم. «و من در جنگ(نزاع)ای مداومم. میخواهم اما نمیتوانم.»

 

پولس سراغ این باور رومیان میره که معتقد بودن دوپارگی من بین آنچه در باورهام میگذره، و آنچه عمل میکنم مربوط میشه به تضادهای بدن و ذهنم. روحم چیزی میطلبه ولی خواهش های جسمانی‌م خلاف اونه. پولس معتقده کشمکشی بین ذهن و بدن نیست که اصلا همه اونچه که اتفاق میفته بطور بالقوه‌ان و همگی به وادی ذهن/مغز مربوطن. بدن پیغام رسانی بیش نیست و هر دستوری از بالا بهش برسه، بی چون و چرا به قوه عمل میرسونه. درحالیکه آنچه در نزاعی دائمیه، قوه و عمل نیست. بلکه قوه و قوه است. بدن مثل کودکی میمونه که بین دستور پدر و مادر منتظره: «بالاخره چیکار کنم» نهایتا اونچه که تاثیرگذاره اینه که پیغام چه کسی به کودک میرسه؛ پدر یا مادر؟

 

پولس کشمکش رو مربوط به اراده و اراده میدونه. معتقده شکل گیری هر مفهومی برای اراده باعث میشه تا نقیضش هم براش ساخته شه. اراده تام نیست که اگر بود دیگه اراده مفهومی نداشت. دستورات سریعا به عمل بدل میشدن. اما دستورات به محض رسیدن به اراده، نقیضی هم براشون ساخته میشه. هر میخواهمی، یک نمیخواهم داره. هر مثبتی کنارش یک منفیست. هر دوست دارمی، یک دوست ندارم دارد. دو قطبی که همواره کنار همدیگرند و این دوقطب ساخته‌ی خود اراده‌ان. پولس معتقده ما برای رهایی از این دوپارگی پی در پی اراده و به سویی رفتن، به لطف الهی نیازمندیم. لطف الهی همون معجونیه که مارو به نقطه ثابتی میرسونه.

 

سالها بعد، آوگوستوس، فیلسوف رومی، به سراغ نامه پولس میاد. آوگستوس معجون توحید بخش رو نه فضل الهی بلکه عشق میدونه. معتقده که هر چیزی در طبیعت مرکز ثقلی داره که غایت حرکت هاشه. همون سکونی که در حرکت های مداوم و پیوسته ش سرگردان به دنبالشه. آوگستوس مرکز ثقل انسان هارو عشق میدونه. جایی که از کشمکش بین میخواهم و نمیخواهم های اراده ش رها میشه و چند پارگی هاش یکی میشن؛ به سویی حرکت میکنه و بالاخره بعد از جنگی مداوم یک پارچه و خالص میشه. مرکز ثقل انسانها جاییه که بالاخره از تنش های ناشی از عدم اطمینان هاش رها میشه و چیزی که این رهایی رو بهش میرسونه عشقه.

+ نوشته شده در جمعه ۱۳ فروردين ۱۴۰۰ ساعت ۲۳:۰۶ توسط بزمچه | نظر
درباره من
تلاشی برای نجات آخرین تکه از هم‌ گسیخته.