تکامل

انرژی و وقت، احساسات و راحتیِ زیادی خرج شد تا عمیقا فهمیدم ذهن دغدغه مند، چجور ذهنیه. درگیری با حجم زیادی از مشکلات طبقی بندی نشده که براشون راه حلی نداشتم و این در و اون در می زدم تا بفهمم و یه قدم برم جلو، مواجه با عریان ترین شیرینی که دیده بودم، احساسِ نقطه ضعف هام و سرزنش های بی شماری که شیرین واقعی رو هرچه بیشتر از ایده آل ها دور می کرد، اومدن این راه درازِ زجر آور و خسته کننده، در جا زدن در مسیر گذر،رفتن و برگشتن ها، چیز هایی که هنوز گوشه ای از ذهنم درگیر خودشون کردن و همچنان مواجهه با همون حجم قبلی از مشکلات حل نشده ولی مشکلاتی که این بار، بعد از قریب به یکسال مدام دیده شدن، بهشون توجه شده، باعث نفس نفس زدنم شدن، حتی الان که حین نوشتن این متن همچنان معتقدم پیشرفت چندانی نکردم در این مسئله، اما همه اینا منو با مفهوم تکامل عمیقا آشنا کردن. با مفهوم پویایی و دور بودن از بوی گند زندگی و عقاید راکد .

دانشگاه بستری از جریان های مختلف بود و آدمهایی که براحتی وارد جریان های دلخواه و لذت بخش خودشون می شدن، من اما در کشاکش امیال قلبیم و تزریق ها و تحمیل ها و معیار های جامعه ی بی هویتم مونده بودم. عدم تعلق، زجر آور بود. احساس انزوا زجرآور بود. تردید در روابط، از دست دادن تاثیرگذاری قبلیم ، نهایتا من رو به آدمی بی اعتماد بنفس تبدیل کرده بود. هنوز هم در پس زمینه ذهنیم حتی درمورد ساده ترین روابطم احساس راحتی ندارم. 

اما هدف از گفتن همه اینها اینه که بگم من آدم خوش شانسی بودم. خوش شانس بودم که دردهای ذهنی وروانی اینچنین بهم وارد اومد و همچنان تو زندگیم هست، خوش شانس بودم که با آدم های فوق العاده در زندگیم آشنا شدم و خوش شانسم بعنوان شیرین که من رو دارم :) . بله اینجا تقسیم میشیم به دو نفر . شیرین و من :)) . واقعیت و ایده ال. منی که شیرین و نظاره میکرد و حواسش بهش بود. دیگه جایی دست از سرکوب کردنش برداشت و کم کم خواسته هاش رو به رسمیت میشناسه و میخواد بقیه هم ببیننش. 

راه دراز، رجر آور و خسته کننده ای که من رو با خودم آشنا کرد. جنبه های ندیده از شیرین رو به من نشون داد و از این بابت بخاطر همه چیز از خدا ممنونم !

+ نوشته شده در شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۸ ساعت ۲۲:۱۵ توسط بزمچه | نظر
درباره من
تلاشی برای نجات آخرین تکه از هم‌ گسیخته.