عمق، لطفا عمق.

پوچ. پوچ. هیچ چیز در ذهنم نیست، فقط دارم کلمه بالا میاورم . خسته ام. انقدر خسته م که نمیتوانم خوب فکر کنم. حتی نمی توانم دیگر به خستگیم فکر کنم فقط عصب هایم چیزی منتقل میکنند که مغزم میفهمد خستگیست. عمق. به من عمق بدهید. میخواهم خفه شوم. از این همه سطحی بودن خسته ام. من فقط دنبال یک عمقم. از اینور و آنور رفتن خسته ام. اصلا میفهمید سطح چه زجریست؟ بگذارید بروم. من، بگذر بروم. خیلی مستاصلم. اصلا فکر نمی کنم مغزی برایم مانده باشد. نمیدانم چه شده. همه ش پودر شده انگار. یک جور ضایعه مغزیست. انگار اسیر بخت برگشته ی جنگی مدرنم. مینشاننم روی صندلی های الکتریکی و در دهانم شوک پشت شوک. هرچقدر بیشتر مقاومت کنی شوک ها بیشتر می شود. لعنت به این دنیا. می خواهم فرار کنم. آن کاری که در ان خبره ام. فرار می کنم به جایی دور. همانجا از یک سالگی شروع می کنم. نوی نو. خودم را دوباره می سازم. عمق دار می سازمش. می دانم اما، هیچ. همان گهی که هستم میمانم. همین گه. همین گه را عمیق کنم هم بد نیست. راضیم. من فقط عمق میخواهم. به من عمق دهید.

+ نوشته شده در شنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۹ ساعت ۱۳:۳۸ توسط بزمچه | نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
تلاشی برای نجات آخرین تکه از هم‌ گسیخته.