تاریک

دنیای تاریک بی رحم. بر لبه پرتگاهی می ایستم و پایین رو نگاه میکنم. آیا باید بپرم؟ در ذهنم مرور میکنم. تو دوست نداشتی ای. تو انتخاب نشدی. تو فراموش شدی. تو ترجیح داده نشدی.

روزهایی که من از شدت دلتنگی داشتم بالشتمو گاز میزدم تو تلاش میکردی معشوقه بعدی تو بدست بیاری. ندیدم سوگواری کنی. حتی ندیدم دلتنگ بشی. هیچ چیز آرومم نکرد. دیگه درد ذهنی نیست. دست هام درد میکنه. قفسه سینه م تنگ میشه. انگار فایل جدیدی تو ذهنم باز شده که میگه ببین درد اینه نه چیزهایی که تا الان تجربه کردی و حالا هرجا که بری این درد رو برات پلی میکنم. غافلگیر شدم. برمیگردم تمام لحظات رو مرور میکنم. البته الان اندک صحنه هایی رو یادمه. هیچ چیز مشترکی با تو ندارم، بعید میدونم حتی دوستت داشته باشم. بعید میدونم این عجزها به تو مربوط بشه. تماما تلاش های ذهنمه که بهم اثبات کنه دوست داشتنیم. با خودم مرور میکنم که اگر کجا چکار میکردم دوست داشتنی بودم. یکی یکی تجربیات رو تیک میزنه که ببین چقدر تو دوست نداشتی ای. کی تو این دنیا دوستت داره؟

چشم هامو میبندم و نفس عمیق میکشم. گفتنش بسیار ساده بنظر میرسه. مثل آخرین تلاش های ذهنم میمونه برای زنده نگه داشتنم. آخه اگه منم خودمو دوست نداشته باشم تو این دنیای غریب بی رحم کجا میتونم جا بگیرم؟ پس بازم مرور میکنه «اگر فلان حا اونکارو میکردی دوست داشتنی نمیشدی؟!!»

+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۸ مهر ۱۴۰۰ ساعت ۱۹:۴۰ توسط بزمچه | نظر
پیمان ‌‌
۲۸ مهر ۰۰ , ۲۳:۰۳

زود می‌گذره و این دردها می‌ره ایشالله نگران نباش ♥

پاسخ :

ممنونم پیمان
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
تلاشی برای نجات آخرین تکه از هم‌ گسیخته.