و نظاره کن

مدت هاست گوشه ای ساکت ایستاده ام و تنها نظاره می کنم. گوشه ای که از آن حرف می زنم صندلی رنگ و رفته ای نیست که آنجا بنشینم و خودم را بالاتر از چند انسان سطح چندمی بدانم و از ابتذال ایشان، از رفتار های سلبی شان، از دیدن بخشی از خودم و حسرت هایم در آینه بدقواره شان صحبت کنم. نه نمی خواهم بزنم زیرش. مدت ها روی همان صندلی نشسته بودم. مدت ها حفره به حفره روحم را بیل می زدم. اما بفهمید چه بلایی سرم آمد. فهمیدم انسان ها تا آگاه به آن سطح بالاتر از خودشان بشوند آن صندلی را ترک می کنند. درواقع بنظرم بهبود وضع بشر در همین است. آگاهی به این اصل که تو در بالاترین مرتبه قرار نداری پس نظاره کن! نه با نیت نقد، که نظاره کن تا بیاموزی.

آموختن کار را دشوار می کند. چرا که در علوم انسانی نمی توانی به هیچ مطلقی دست بیابی. پس هرآنچه بدان میل بیابی می آموزی و آنگاه که به تو بیاموزند که راه حق در پیش بگیر و در قدم بعدی زیرگوشت زمزمه کنند هیچ خیر مطلقی در جهان تو تعریف نشده است، میل به آن نیک مطلق، عطش دریافتن حق واحد، استخوان به استخوان تو را در تعلیق محض نگاه می دارد. مرحله ای از پوچیست. ندانستن اینکه به کدام وادی تعلق داری. و نگاه های خیره ات به هر سوی تو را وارد مرحله ی دیگری از نظاره گری می کند. انتهای این نظاره گری ها الفِ خیر است. با شک و تردید. اما ذهن ها منعطف و قدم ها استوار. این آن چیزیست که نیازمندی.

در مسیر حقت پیش می روی. ساکتی؛ چرا که در هر لحظه صدایی آشنا به گوش خواهد رسید. و راستش را بخواهی دیگر مهم نیست در کدامین مسیر حرکت کرده ای، از کجا شروع کرده ای که اگر ساکت باشی و گوش دهی تو به حقیقت خواهی رسید. همان حقیقت برآمده از نسبت. همان حقیقتِ غیر مطلق. چرا که انسان نسبیست و حقیقتش یک جز مطلق در یک کل نسبی خواهد بود.

+ نوشته شده در پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸ ساعت ۱۸:۵۲ توسط بزمچه | نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
تلاشی برای نجات آخرین تکه از هم‌ گسیخته.