والضحی

و چقدر دست هایم برای به آغوش گرفتنت کوچک شده است.

این را درست جایی فهمیدم که خواستم تنت را از زمین پس بگیرم و خاک چه عشق عمیقی به تو دارد. هیچ دوست ندارنم کسی بیش تر از من تو را دوست داشته باشد. اصلا کسی چنین حقی را ندارد چه آن یک نفر خودِ من باشم، چه خاک باشد، چه خودِ تو. و آن عکست که بیشتر از همه در آن خندیدی، راستش احساس می کنم تنها همان عکست بعد از رفتنت تکیده تر شده و هر بار که به گونه های استخوانیت نگاه می کنم ردِ چیزی درخشان روی آنها پیدا می کنم؛ نمیدانم چرا، شاید چون بیشتر از همه تنها با همان عکست مهربان بودی . قرار است دقیقا همان عکست را جایی بین گلهای دیگر بکارم؛ تا سبز شود و فضای خانه را پر کند.

راستش همه چیز خیلی عادی بنظر می رسد. لبخند میزنم، می ایستم، خودم را می تکانم و به راه می افتم اما ردِ چنگال های بیرحم چیزی همچنان بر دلم مانده. جایی از آن که همیشه قرص بوده. و چقدر دلتنگی غربت دارد وقتی حتی خانه هم با من غریب می شود. دست میکشم روی همان عکست و دلتنگیم هزار برابر می شود و به خودم میگویم این قرتی بازی ها به تو نیامده و مثل هربار دیگر مچاله می شوم در خودم و در بین کلماتی که روی انگشتانم میمانند و میپوسند یا جایی در دور ترین فاصله از زبانم دفن شده اند.

همیشه فکر کرده م که مرگ همان فرزندِ ناخلفِ آدم است که هرجا بویی از خونِ هابیل به مشامش برسد سروقتش میرود و تو گویی هابیل سهمِ برادرِ قاتل باشد که می گویند " مرگ، حق است" و " بازمانده" چه حقیقت دردناکیست همان هایی که هزار بار مردنِ هابیلشان را می میرند و بعد وقتی که بخواهند او را از آن ابلیسِ هرز رفته پس بگیرند میبینند که چقدر دستانشان کوچک شده. راستش این را خودِ او باید بفهمد که دستِ دختر کوچولیش برای هیبت او چقدر کویچک است و چقدر کوچک تر می شود وقتی بخواهد او را از پوستین این عروس هزار داماد بیرون بکشد. خب حق است و حق من چیست؟

تا وقتی بچه هایتان هنوز نفس میکشند شما حق ندارید بمیرید و این کمترین حق آنهاست.

 

+ نوشته شده در جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶ ساعت ۲۱:۰۵ توسط بزمچه | نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
تلاشی برای نجات آخرین تکه از هم‌ گسیخته.