پارانوید

اینکه چرا باید بنویسم تا تو بخونی تا همینکه از مسیحیت و بودا حرف میزنی چشام برق میزنه ک آره پیداش کردم و اینا. ولی تو بیا. تو بخون تو منو با همه بدیام قبول کن که اگه فردا نشد که ما برای هم باشیم حداقل خیالش بینمون گذر کنه. اصلا دوست ندارم با کسی چش تو چش شم ولو اون شخص تو باشی. اصلا چ بدتر ک تو باشی. تو اگر زرتشتو از چشام بخونی از یهودا برمیگردی. منم که مسیح درونت. این تناقضا تورو نمیکشه؟ 

اصلا ولش کن. یه جایی به یه بهونه ای باید منو بخار همین زشتیا دوست داشته باشه. از کرختگی عه وجودت بگذرم همینکه دلت نمیاد من از هیچ لحاظ شبیهت باشم. آخه چرا؟ هر وجه مشترکی که ما داریم کورسویی عه واسه کلمه منزجر کننده ی " بهم رسیدنمون" بابام میگه من آدم عاقلی عم. نقطه شعفم همین بوده. دوس داشتم مثل یه عروسک پارچه ای که گردونندش باباشه باشم و همیشه ازم راضی باشه و بس.گاهی اوقات ازش متنفر میشم. و گاهی بلعکس. حسم قوی بوده همیشه بهش. چ تنفر باشه چ عشق!

بلند نوشتن همیشه از کوتاهی راحتتره.دستتو میذاری رو کیبورد و تایپ میکنی.

زندگی همین اعتقاد به هیچی و نیستی عه.

+ نوشته شده در چهارشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۹:۳۵ توسط بزمچه | نظر
پیمان محسنی کیاسری
۱۱ اسفند ۹۵ , ۱۹:۴۰
خط چهارم «زتشیارو» چه معنی داره؟
همون زرتشتی‌ها هست؟

پاسخ :

زرتشت
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
درباره من
تلاشی برای نجات آخرین تکه از هم‌ گسیخته.